ميون چند تا اطاقک سوت و کور خسته و خاموش
يه نفر نشسته تنها انگاري شده فراموش
دو تا چشم بارونه نم نم ميزنه بروي گونه
چقدر اين دل غصه داره آخ فقط خدا ميدونه
لحظه ها آسه و آسه دست غم پاشونو بسته
صداي خرده جواهر يه نفر دلش شکسته
اي دريغا
که همه مزرعه ي دلها را
علف هرزه ي کين پوشاندست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سيمان نيست
و کسي فکر نکرد
که چرا ايمان نيست
و زماني شده است
که به غير از انسان هيچ چيز ارزان نيست
آهای همیشه و هنوز قلبم
خبر داری داره میسوزه قلبم
یه بار شده سراغمو بگیری
سراغ درد و داغمو بگیری
به جای اینکه تشنه خونم باشی
یه بار شده دل نگرونم باشی
اما با اینهمه نا مهربونی
کاش که بدونی که عزیز جونی